این بار از الروند میگویم. الروند بزرگ؛ فرزند ائارندیل آن رسولی که به غرب رفت؛ و خودش در دست آنها که سرزمین پدر را ویران کردند و سوزاندند و مادرش را به دریا کشاندند، جا ماند. نه اینکه همچو اسیران بدارندش اما تا همیشه تصویر پدر برای او، درخشیدن ستارهی صبحگاه نقاشی شد…
الروند نیم الف زاده شد؛ و بادبان کشیدن ائارندیل، سرنوشت او را نیز طور تازه دیگری رقم زد.فرصتی عجیب بدست آورد که میتوانست انتخاب کند. اینکه همچو خویشان مادریاش، نخست زاده به حساب آید و یا مانند تبار پدرش از آدمیان باشد و در پایان به آنها شبیه شود.
پس خواست تا الف باشد. نه اینکه از مرگ میگریخت؛ که زیبایی چهرهی مادرش را بیشتر دوست میداشت؛ و امیدوار به روزی بود که باز به او دست یابد.
و از آن به بعد، سالهای بی شمار زندگی جاویدش آغاز گشت؛ و زنی از نولدور آن الفهای نجیب برگزید. کلبریان، دختر گالادریل دخت فینارفین؛ اما همسرش آنطور که آرزویش را داشت زمان زیادی با او نماند. اورکها اسیرش کردند و او شکنجه را تحمل نکرد…
اما باز الروند تنها نبود. آرون، که ستارهی شامگاهیاش میگفتند، اندوه او را میکاست. آرون یادگار مادرش بود برای الروند.
پس از جنگ خشم و در هم شکستن تانگورودریم-کوهستان عظیم مورگوت- بسیاری از الدار به غرب بازگشتند. نزد خویشانشان در اره سئا و والینور؛ اما گروهی پس از آنهمه مرارتها و آسیب دیدنهای سرزمینشان هنوز هم آن را دوست میداشتند؛ و نخواستند تا بلریاند را ترک کنند. هنوز امید به بسیاری زیباییها داشتند. چرا که برای به غرب رفتن همیشه راه باز بود. پس الروند در آغاز قاصدی گیل گالاد را میکرد. همان که شاه برین نولدور بود؛ اما پس از چندی ایملادریس را بنا نهاد؛ که مردم در شمال آنرا ریوندل نام داده بودند. ریوندل بعدها پناهگاهی شد برای آنها که از سیاهی روزگار تاریک هراس داشتند. الروند نیم الف، بسیار خردمند بود و بسیاری معرفتها و حکمتها را در نزد خود داشت؛ اما به زودی دریافت که نباید دانستههایش را در اختیار همه بگذارد؛ زیرا با شروع دوران دوم، یک سیاهی نهان رشد میکرد که او از جمله کسانی بود که این را حس میکرد.
همان که او خود را خداوندگار هبهها معرفی کرد کسی نبود جز سائرون. خادم بزرگ مورگوت که میخواست برای پیمودن راه هدف شومش الفها را به بند کشد؛ زیرا از تواناییهای آنان با خبر بود. بسیاری به او گرویدند و از او دانشهای زیادی آموختند…
پس از ساخته شدن حلقهها و پرقدرت از همه آن حلقهی یگانه، ذات پلید سائرون آشکار شد و همه دانستند که او فریبشان داده. پس الفها بر او شوریدند که میخواست از طریق حلقهها که نیروی سیاه عظیمی داشتند و البته فاسد بودند، کل مردمان سرزمین میانه را زیر سلطهی خود بگیرد؛ اما کله بریمبور که راز ساخت حلقهها را از وی آموخته بود و البته پس از جد خود –فئانور- خبرهترین کس در میان نوع خود بود، سه حلقه از برای الفها ساخت که آلودهی دست سائرون نبودند. ننیا حلقهی آب همراه با آذین الماس در اختیار بانوی طلا بیشه گالادریل که از نجیب زادگان نولدوری بود قرار گرفت و ویلیا حلقهی هوا به دست الروند رسید و آذین صفیر داشت. آن سومی ناریا بود که در پایان دوران سوم معلوم شد که دست چه کسی سپرده شده است و با یاقوتی سرخ تزیین شده بود.
در پایان دوران دوم در مقابل دروازهی سیاه موردور جنگی در گرفت که الروند دران حضور داشت. جنگی میان نیروی خصم سائرون و الفها که انسانهای نومه نوری با آنها متحد شده بودند و این اتحاد بس عظیم و بی سابقه بود و سپاهی بود در زیبایی بی رقیب. الروند در گرماگرم جنگ دید که سائرون الندیل پادشاه آدمیان شمال را زمین زد و خود چطور به دست ایسیلدور وارث الندیل، آسیب دیدان حلقهی بزرگ را دید که همراه انگشت او بر زمین افتاد و ایسیلدور آن را برگرفت. پس به سراغش رفت و وادارش کرد تا حلقه را در آتش اورودروین نابود کند. ایسیلدور اما سرباز زد و آن را به جای خون بهای پدرش الندیل و برادرش آناریون برای خود برداشت.
پس الروند دران هنگام پیش بینی کرد که سائرون بار دیگر در طلب حلقهاش بر میگردد و آن را جستجو خواهد کرد.
پس از شکست سپاه سائرون و از بین رفتن کالبدش، سالهای زیادی سرزمین میانه در آرامش زیبا ماند.
در دوران سوم، انسانها بسیار بالیدند و الفها آنچنان به حاشیه کشیده شدند که انگار تقدیر میخواست تا آنها را به غرب باز گرداند.
سرزمین میانه هر روز دست خوش تغییراتی میشد که مانند روزگار جوانیاش، نبود. دیگر الفها را نمیپذیرفت؛ و آنها مجبور به عزیمت بودند یا که بخواهند فراموش کنند و اندک اندک از یادها محو شوند…
در دوران سوم بود که بار دیگر سائرون طبق آنچه که الروند از آینده دیده بود، سر بر آورد و باز جنگهایی اتفاق افتاد؛ و ریوندل که الروند، پاسداریاش میکرد هرگز آلودهی آن سیاهی ها نشد. الروند انگشتر خود را از انگشت بدر آورد تا نکند سائرون بتواند ذهن او را بخواند و الفها را اسیر خود کند.
مرد خردمند ریوندل، میدانست که در این روزهای تاریک آخرین کشتیها در بندرگاهها، عازم رفتناند و او سرانجام سوار بر یکی از آنها، به سوی غرب، دیار قدسی والار، کوچ خواهد کرد؛ و این اندوهگینش میکرد. مرد بزرگی بود و تکیه گاه جمله کسانی که برای دیدن روشنایی دیروز، امید میجستند. باید اتحادی هر چند کوچک ایجاد میشد. پس الروند تدبیری کرد و تدبیر او بسیار حکیمانه و کارگر افتاد…
آن روز در خانهی باشکوه و پر از امنیت الروند بزرگ، کسانی حضور بهم رسانیدند که بهتر از دیگر مردمان سرزمین میانه چاره جوی تباهیها بودند. هر یک به قدر دانش خود، رایی زد و استاد الروند رأی آنان را ارزیابی میکرد و با موقعیت آن روزها میسنجید. گرچه از همان ابتدای تشکیل شدن انجمن، در نظر او تقدیر خود پایان این رأی جویی را نوشته بود؛ و الروند در آن شورا به زبان تقدیر سخن گفت و عاقبت دیگران نیز پذیرفتند و تعظیمش کردند.
سرانجام از شورای الروند، کسانی بیرون آمدند که بعدها لایق گرانترین ستایشها شدند…چراکه این روشنایی پیروز شد. همانطور که خود الروند گفته بود آن هنگام که خردمند درماند کمک از دست ناتوان رسید و تاریکی گذشت. با رفتن این تاریکی مهیب، سرزمین میانه نیز مهیای آغاز کردن دوران جدیدی بود. دورانی برای انسانها که بسیار پرتوان گشته بودند و بسیار مقتدرانه میتوانستند زندگی کنند.
الروند برای عزیمت بسیار درنگ کرد. تا آنکه عاقبت آخرین کشتی او را به خود دعوت کرد. الروند سفری بزرگ را در پیش داشت. بدون دخترش آرون؛ زیرا او را طاقت همراهی پدر نبود. نیرویی چنان جوشان و چنان تپنده در وجودش جاری بود که او را وادار به ماندن کرد. پس الروند با آخرین بازماندهی نولدوری و تنی چند از آنها که دست نیرومندشان سیاهی و پلیدی سائرون را پس زد، راه دریا را رفت.
آنقدر تنها رفت که هیچ نگاهی رفتن او را دنبال نکرد. الروند در آن لحظات آخرین، لبخندی بر صورت انداخت که گویی هدیهای بود بس ارزشمند برای تمام روزها و سالهایی که سرزمین میانه با او آشنایی داشت. و آن روز اندک کسانی توانستند این لبخند را معنا کنند.
کشتی چشم، در چشم خورشید دوخته بود که سرانجام از دست ساحل، دست شست…
پایان
:: بازدید از این مطلب : 371
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
«فانتزی» یا «ادبیات تخیلی» یا «خیالپردازانه»، شاخه ای قدیمی و جدید در ادبیات مکتوب است. قدیمی از آنجهت که صورت باستانی آن بشکل داستان پریان، عمرش به قدمت انسان سخنگوست و ردپای آن در ابتداییترین نوشتههای نقل شده از آدمیان باستان همچون «حماسه گیلگمش» دیده میشود.
به باور عدهای صورت مدرنتر این شاخه ادبی، با آثار «جورج مکدونالد[۱]» نویسنده و شاعر اسکاتلندی شروع میشود. این روند با ظهور نویسندگانی همچون «ویلیام موریس[۲]»، «لرد دانسنی[۳]» ادامه یافت و در اوایل قرن گذشته با آثاره چهرههای شاخصی چون «سی اس لوییس[۴]» نویسنده کتب «سرگذشت نارنیا» و «اورسولا لو گویین[۵]»، جای خود را در میان مخاطبان باز کرد. اگرچه در میان آنانی که برای غنای این عرصه تلاش کردهاند، کمتر نامی به شهرت و محبوبیت «جان رونالد روئل تالکین» است. تالکین در سال ۱۹۳۹ در دانشگاهی در استکاتلند[۶]، سخنرانی مفصلی در تعریف خاستگاه و دلایل اهمیت ادبیات فانتزی ایراد نمود. بعدها متن پیاده شده این سخنرانی نخست در سال ۱۹۴۷ با حاشیه نویسی «سی اس لوییس» دوست صمیمی تالکین منتشر شد؛ سپس در سال ۱۹۶۶ با ویرایشی مجدد بشکل جزوهای بالغ بر شصت صفحه در مجموعهای بنام «خواننده تالکین[۷]» بهمراه دو داستان کوتاه دیگر از او بچاپ رسید. متن پیش رو (در چند سرفصل) به اختصار، برسی آرای تالکین در مورد اختصاصات، تعاریف و ضرورت وجود این ژانر ادبی (یا به باور عده ای زیر-ژانر)، با نگاه به متن سخنرانی پروفسور تالکین است.
داستان پریان چیست؟
تالکین برسی خود را با تعریف ماهیت داستان پریان آغاز کرده است. او ابتدا با شرح تعاریف رایج از این مجموعه واژه در کتب لغت، نارسایی آنان را در ارائه تصویر درست بیان می کند: «موجوداتی ماورالطبیعه که به باور عوام دارای قدرت جادویی اند. بکار بردن ماورالطبیعه در هر یک از معانی رایج اش برای اشاره به پریان، نامناسب است. مگر اینکه منظور از پیشوند «ماورا» بیان برتری باشد. که آنان در قیاس با انسان طبیعی ترند». تالکین توضیح می دهد که داستانهای پریان نه درباره خود آنها، بلکه درباره سرزمین پریان یا به عبارت بهتر اتمسفر، عرصه زندگی و ماجراجویی آدمیان در قلمرو زیبای آنان است، چراکه آنان با ما سروکار ندارند و سرنوشت ما و آنها از هم جداست. او اضافه می کند که: «تعریف داستان پریان وابسته به تعریف اِلف یا پری نیست، بلکه تاثیر گرفته از قلمرو پریان است و آنچه در آن می گذرد. من سعی نخواهم کرد آن را توصیف کنم یا توضیح دهم که این کاریست ناممکن. سرزمین پریان را نمی توان در قالب کلمات محصور کرد چراکه بنا به خصوصیت، وصف ناشدنیست. هرچند که قابل درک و احساس کردن است». او در انتها به عنوان نزدیک ترین شکل ممکن به قالب «تعریف»، آنچه پیش روی ما میگذارد این است: «داستان پریان قصه ایست که به سرزمین پریان میپردازد. یا از قوائد و روابط و محیط آن بشکلی استفاده می کند. فارغ از آنکه مضمون آن داستان چه باشد».
آیا داستانهای پریان مختص کودکان است؟
سوالی که تالکین در ابتدا مطرح میکند این است: «ارزش و فایده داستان های پریان چیست؟». بباور او اینطور تصور شد که کودکان مخاطب ذاتی و ویژهی داستانهای پریانند و پیوندی طبیعی بین ذهن کودکان و آنان وجود دارد، همانند پیوندی که بین بدن کودک و شیر مادر است. اما او معتقد است این دیدگاه دقیق نیست و شاید بر مبنای احساسی غلط شکل گرفته. و اغلب توسط افرادی بیان میشودکه بنا به دلایل شخصی تمایل دارند به کودکان به عنوان موجوداتی متفاوت از انسانها بنگرند، نه جزئی نابالغ از جامعه انسانی.
در اصل ارتباط کودکان با داستانهای پریان تا حدی تصادفی است. به عقیده تالکین امروزه این داستانها به مهدهای کودک تبعید شده اند، همانطور که وسایل کهنه و به درد نخور به گوشه انباری انداخته میشوند، زیرا بزرگسالان آنها را نمیخواهند. درحالیکه کودکان در این انتخاب نقشی ندارند، آنها نه داستانهای پریان را بیشتر از بزرگسالان دوست دارند و نه بیشتر از آنان درکش میکنند. اگرچه کودکان به دلیل اینکه مشتاق چیزهای نو هستند داستانهای پریان را بهتر میپذیرند، اما واقعیت این است که تنها برخی از آنان (و برخی از بزرگسالان) ذائقهای خاص برای این داستانها دارند.
درست است که در سالیان اخیر بسیاری از داستانهای پریان برای کودکان نوشته شده یا برای آنها «سازگار» شده است اما این موضوعی ذاتی نیست، این اتفاق ممکن است برای موسیقی، شعر، تاریخ یا مطالب علمی نیز بیافتد. در مهدکودک و مدرسه، بزرگسالان گوشهای از عناصر زندگی را آنگونه که خود می بینند، به کودکان ارائه میدهند. و اینگونه است که داستانهای پریان از دنیای بزرگسالی جدا شده و در حال محو شدن هستند.
تالکین می گوید اگر قصهگو کفایت لازم را داشته باشد، هرکسی میتواند به «تعلیق ارادی ناباوری[۸]» برسد تا بتواند به میل خود همه چیز را باور کند. قصه گو به شکل خالقی کوچک جهان دومی خلق میکند که ذهن میتواند وارد آن شود. در آن دنیا هرآنچه که قصه گو «درست» میخواند و با قوانین آن دنیا سازگار است، باورپذیر میشود. و این اختصاص به مخاطب کودک ندارد.
به عقیده تالکین داستانهای پریان تنها برای کودکان نیست، این داستانها به دلایلی وبال گردن آنان شدهاند. مثلا به این دلیل که کودکان نیز انسان هستند و داستانهای پریان مطابق ذائقه انسانهاست (گرچه لزوما نه همه آنها)، یابه دلیل درک نادرست از کودکان، احساسی که با دور شدن از کودکی افزایش میابد.
اما ارزش و کاربرد این داستانها برای بزرگسالان چیست؟ به عقیده تالکین، داستانهای پریان نسبت به دیگر آثار ادبی، چیزهای بیشتری برای ارائه در چنته دارند: «فانتزی، بازیابی، رهایی و تسلی». آنچه که اغلب کودکان دارند، اما بزرگسالان بیشتر به آن احتیاج دارند.
در ابتدا ببینیم فانتزی چیست؟
تالکین میگوید که ذهن انسان تواناییِ ایجاد تصاویر جدید و بدون سرمنشا واقعی در دنیای خارج از خود دارد. و او این استعداد را «تصور[۹]» میخواند و ادامه میدهد گاهی تصور با مفهوم بالاتری به نام «خیال»[۱۰] اشتباه گرفته میشود که توانایی موجودیت دادن و کنترل ساختههای ذهنی است. قدرت تصویرسازی ذهنی یک چیز است و موجودیت دادن به آن چیز دیگر. هنر حلقه ارتباطی بین تصور و ساخته نهایی است. او نامی برای این مفهوم ارائه میدهد، چیزی که هم تصور و هم هنر موجودیت دادن به آنرا شامل شود: «فانتزی[۱۱]».
تالکین میگوید: «فانتزی نیاز به خلق کردن دارد. هرچه تصورات بی شباهت تر به چیزهای دنیای اولیه باشد، به وجود آوردن آن در دنیای ثانویه سختتر است. هر کس میتواند عبارت «خورشید سبز رنگ» را به زبان آورد؛ خیلیها میتوانند آنرا در ذهن تصور کنند اما این کافی نیست. ساختن دنیای دومی که در آن خورشید سبز رنگ باورپذیر است، نیازمند تلاش و تفکر زیاد و تواناییهای ویژه است. افراد بسیار کمی اقدام به اینکار میکنند اما زمانی که بشکلی قابل قبول موفق به انجام آن شدند، با دستاورد هنری کم نظیری مواجه میشویم».
فانتزی «علت» و قوانین را زیر سوال نمیبرد و اشتیاق و ادراک را کم نمیکند، برعکس هرچه علل و قوانین واضحتر و مشخص تر باشد فانتزی ما مقبولتر است. به قول او: «فانتزی حق انسان است: ما به روش خود چیزهایی خلق میکنیم. هرچند خود نیز مخلوقیم؛ اما نه یک مخلوق ساده، بلکه مخلوقی که به صورت تجلی خالق، خلق شده است!»
بازیابی، رهایی، تسلی:
به عقیده تالکین آدمی گاهی به روزمرگی دچار می شد. احساس می کند هیچ نوع برگ جدیدی وجود ندارد چون تمام آنها را از ابتدای جوانه زدن تا افتادن از درخت دیده است، نقاشیهای زیبا برایش خسته کننده میشود چرا که از نظر او همه رنگهای زیبا از سه رنگ اصلی تشکیل شدهاند، اسب و سگ و گربه برای او چیزهای جدیدی نیستند. فانتزی راه درمانی برای این مشکل دارد که تالکین آنرا «بازیابی» مینامد. وقتی به دنیای ثانویه میرویم و با اژدها و قنطورس مواجه میشویم، زمان بازگشت میتوانیم با دید جدیدی به اسب و گربه نگاه کنیم، و لذت دیدن این موجودات برای اولین بار و نگاه کردن به آنها از زاویهای جدید برای ما تکرار میشود. بازیابی همانند تمیز کردن پنجرهای کثیف است که دیدی تازه و واضح به انسان میدهد. چنان که منظره آشنای قدیمی به منظرهای جدید و دلربا بدل میشود.
مورد بعدی «رهایی»[۱۲] است. منتقدین گاهی آنرا به اشتباه فرار[۱۳] از دنیای واقعی تصور میکنند و به سخره میگیرند. رهایی حتی ممکن است قهرمانانه باشد اما فرار اینطور نیست. چرا انسانی که زندانی شده و میخواهد به خانه خود بازگردد باید مورد تمسخر قرار گیرد؟ اگر نمیتوان از زندان بیرون رفت، فکر کردن به موضوعاتی غیر از زندان و زندانبان چه اشکالی دارد؟ تالکین معتقد است: «دنیای بیرون به این دلیل که زندانی نمیتواند آنرا ببیند غیر واقعی نیست». رهایی زندانی در خیال، نوعی مقاومت است. زمانی فرا میرسد که انسان میخواهد از سر و صدا و آلودگی و بیرحمیِ نمادهای صنعتی، از گرسنگی و فقر و غم و اندوه و بیعدالتی و مرگ، گریزی به پرواز بی صدا و دلپذیر پرنده بزند، و بی خیال در آسمان به پرواز درآید یا همچون ماهی در اعماق دریا شنا کند یا همچون آهوان در جنگل بدود.
و «تسلی»[۱۴]: ارضای برخی از آمال ازلی انسانها. سودای پرواز یا صحبت کردن با حیوانات از ابتدا با آدمیان بوده که تنها در دنیای فانتزی برآورده می شود. کارکرد تسلی تنها این نیست؛ داستانهای پریان اغلب دارای پایانی خوش و امیدبخشند. تالکین پا را فراتر گذاشته و میگوید یک داستان پریان کامل باید پایانی خوش داشته باشد. شادی مشخصه آنهاست همانطور که تراژدی مشخصه نمایش و تئاتر. این عقیده که شادی یکی از چیزهای مهمی است ما در داستانهای پریان می جوییم، به این معنا نیست که غم و اندوه در داستان پریان مطرود است، بلکه به رغم این اندوه، در نهایت داستان با شادی به پایان میرسد و در میانه نامیدی همگان، صدای فریاد «عقابها، عقابها می آیند…» از گوشه کنار بلند است، و نوید آمدن معجزهای بالدار است که به سوی ما پرواز می کند.
موخره
توضیح اینکه چرا فانتزی می خوانیم کار سختیست. و از آن سختتر ترغیب دیگران به خواندن آن تنها با توصیف یا بیان خصوصیات این دسته از آثار. تلاش در این راه کم و بیش مانند این است که سعی کنیم به کسی در خشکی «شنا کردن» بیاموزیم! برای دوست داشتن یا نداشتن ادبیات فانتزی باید به این دریا زد.
بسیار دیده می شود که ادبیات فانتزی در بین منتقدان آن به عنوان «داستان بچه ها» و یا «فرار از واقعیت» تخطئه می شود. عبارت «فانتزی فرار از واقعیت نیست، بلکه راهی برای درک آن است» بکرات از «لیولد الکساندر»[۱۵] داستاننویس معاصر آمریکایی نقل قول شده، که پاسخ خوبی به این گروه است.
از دید تالکین نیز پرارزش ترین عنصر وجودی انسان، تخیل اوست.آنچه او بتفصیل در این مقاله (و اغلب آثارش) در پی توضیح آن بر می آید این است که: «فانتزی راهی برای برای زنده نگه داشتن این بخش مهم از انسان بودن ماست».
باشد که این همت، همچون نغمه مرغ نوروزی، شوق زدن به این دریا را در دلها روشن کند[۱۶].
پانوشت:
[۱] George MacDonald
[۲] William Morris
[۳] Edward Plunkett
[۴] Clive Staples Lewis
[۵] Ursula Kroeber Le Guin
[۶]University of St Andrews
[۷]The Tolkien Reader
[۸] Willing suspension of disbelief
[۹]Imagination
[۱۰]Fancy
[۱۱]Fantasy
[۱۲]Escape
[۱۳]Flight
[۱۴] Consolation
[۱۵]Lloyd Alexander 1924-2007
[۱۶]ارباب حلقه ها،کتاب پنجم،فصل نهم
:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
۱۲ : رسیدن گندالف به هابیتون.
۲۰ : حمله سائورون به ازگیلیات. در همین زمان تراندویل مورد حمله قرار می گیرد، و گولوم می گریزد.
۲۹ : ملاقات گندالف با راداگاست.
۴ : عزیمت بورومیر از میناس تیریت.
۱۰ : زندانی شدن گندالف در اورتانک.
هیچ ردی از گولوم به دست نمیآید. گمان می کنند که او در این زمان از ترس گرفتار شدن به دست ال فها و یا خادمان سائورون، در موریا پناه می گیرد؛ اما وقتی سرانجام راه دروازه ی غربی را می یابد، نمی تواند از آنجا خارج شود.
۱۸ : گندالف پیش از پگاه از اورتانک میگریزد . سواران سیاه از گدارهای ایزن
می گذرند.
۱۹ : گندالف برای درخواست کمک به ادوراس می آید، ولی شاه او را به حضور نمی پذیرد.
۲۰ : گندالف اجازه ورود به ادوراس را کسب میکند. تئودن به او فرمان می دهد که برو و هر اسبی را که دوست داری بردار، اما می خواهم پیش از آن که فردا به شب بکشد، رفته باشی!
۲۱ : گندالف شدوفکس را میبیند، اما اسب اجازه نمی دهد که گندالف به او نزدیک شود. تا دیروقت شدوفکس را در دش تها تعقیب می کند.
۲۲ : سواران سیاه شب هنگام به گدار سارن میرسند؛ و مراقبان تکاور را کنار می زنند . گندالف موفق به گرفتن شدوفکس می شود.
۲۳ : چهار سوار پیش از پگاه وارد شایر میشوند. سواران دیگر، تکاوران را به سمت شرق تعقیب می کنند، و سپس برای تحت نظرگرفتن راه سبز باز می گردند . یکی از سواران سیاه به هابیتون م یآید. فرودو بگ اند را ترک م یگوید. گندالف پس از رام کردن شدوفکس سواره از روهان حرکت می کند.
۲۴ : گندالف از ایزن میگذرد.
۲۶ : جنگل قدیمی. فرودو به بامبادیل برمیخورد.
۲۷ : گندالف از گری فلاد میگذرد. شب دوم با بامبادیل.
۲۸ : هابیت ها در گورپشتهای به دام میافتند. گندالف به گدار سارن می رسد.
۲۹ : فرودو شبانه به بری میرسد. گندالف به دیدار با باباگمگی می رود.
۳۰ : کریک هالو و میهمانخانه بری پیش از دمیدن صبح مورد حمله قرار می گیرند. فرودو بری را ترک می کند. گندالف به کریک هالو می رود و شب به بری می رسد.
۱ : گندالف بری را ترک میگوید.
۳ : شبانه در ودرتاپ به او حمله میشود.
۶ : اوردوی مسافران در زیر ودرتاپ شبانه مورد حمله قرار می گیرد . فرودو زخم برمی دارد.
۹ : گلوفیندل ریوندل را ترک میکند.
۱۱ : گلورفیندل سواران را از پل میتایتل عقب میراند.
۱۳ : گذشتن فرودو از پل.
۱۸ : گلورفیندل فرودو را هنگام تاریک شدن هوا پیدا م یکند. رسیدن گندالف به ریوندل.
۲۰ : گریز به آن سوی گدار بروآینن.
۲۴ : فرودو بهبود مییابد و از بستر بیماری برمیخیزد. بورومیر شب به ریوندل می رسد.
۲۵ : شورای الروند.
۲۵ : گروه حلقه شامگاه ریوندل را ترک میکند.
۸ : رسیدن گروه به هولین.
۱۱ و ۱۲ : بارش برف در کاراذراس.
۱۳ : حمله ی گرگها در ساعات اولیه بامداد. گروه شب هنگام به دروازه ی غربی موریامی رسد. گولوم به تعقیب رد حامل حلقه می یپردازد.
۱۴ : سپری کردن شب در تالار بیست و یکم.
۱۵ : رسیدن به پل خزد- دوم، و سقوط گندالف. گروه، شب دیرهنگام به نیمرودل می رسد.
۱۷ : رسیدن گروه هنگام غروب به کاراس گالادون.
۲۳ : گندالف بالروگ را تا قله زیراک- زیگیل تعقیب می کند.
۲۵ : به زیر کشیدن بالروگ به دست گندالف و در گذشتن او . جسم او بر فراز قله می آرمد.
۱۴ : آیینه ی گالادریل. بازگشت گندالف به زندگی و آرمیدن او در حالتی از خلسه.
۱۶ : وداع با لورین. گولوم که در کنارهی غربی رودخانه پنهان شده است عزیمت گروه را می بیند.
۱۷ : گوایهیر گندالف را به لورین میآورد.
۲۳ : قایق ها شبانه نزدیک سارن کبیر مورد حمله قرار می گیرد.
۲۵ : گذشتن گروه از آرگونات و اتراق در پارت گالن. نخستین نبرد گدارهای ایزن؛ کشته شدن تئودرد پسر تئودن.
۲۶ : پراکنده شدن یاران. مرگ بورومیر؛ شنیده شدن نفیر شاخ او در میناس تی ریت . اسارت مریادوک و پر هگرین. ورود فرودو و سام وایز به امین مویل شرقی. آراگورن شامگاه تعقیب اورک ها را آغاز می کند. ائومر خبر پایین آمدن گروه اورک ها را از امین مویل می شنود.
۲۷ : آراگورن هنگام غروب به دیوار غربی میرسید. ائومر برخلاف فرامین تئودن نیمه شب از فولد شرقی عازم تعقیب اورک ها م یشود.
۲۸ : ائومر درست بیرون جنگل فنگورن به اورکها م یرسد.
۲۹ : گریختن مریادوک و پیپین، و برخورد با چوب ریش. روهیریم ها هنگا م طلوع حمله را آغاز و اورک ها را نابود می کنند. فرودو از امین مویل به پایین سرازیر می شود و به گولوم برمی خورد. فارامیر قایق تشیع جناز هی بورومیر را می بیند.
۳۰ : شروع کنگرهی انتها. بازگشت ائومر به ادوراس و دیدار با آراگورن.
۱ : فرودو، پگاه گذر از باتلاقهای مرگ را آغاز می کند. ادامه ی کنگره انتی . برخوردآراگورن با گندالف سفید. آنان عازم ادوراس می شوند. فارامیر میناس تی ریت را برای مأموریتی در ایتیلین ترک می گوید. فرودو به انتهای باتلاق ها می رسد. رسیدن گندالف به ادوراس و شفادادن تئودن. سواره نظام روهیریم ها برای مقابله با سارومان عازم غرب می شود. دومین نبرد گدارهای ایزن. ارکن براند مغلوب می شود. کنگره ی انتی بعدازظهر به پایان می رسد. انت ها راهپیمایی خود را به طرف ایزنگارد شروع می کنند و شب به آنجا می رسند.
۳ : عقب نشینی تئودن به گودی هلم. شروع نبرد شاخ آواز. انتها تخریب ایزنگارد را به پایان می رسانند.
۴ : تئودن و گندالف از گودی هلم عازم ایزنگارد می شوند . رسیدن فرودو به پشته سرباره ها در حاشیه ی برهوت مورانون.
۵ : تئودن ظهر هنگام به ایزنگارد میرسد. گفتوگو با سارومان در اورتانک . نزگول پروازکنان از روی محل اتراق در دول باران می گذرد. گندالف با پره گرین عازم میناس ت یریت می شود. فرودو در دیدرس مورانون مخفی می شود و با گرگ و میش هوا آنجا ترک می گوید.
۶ : دونه داین در ساعات اولیه بامداد به آراگورن می رسند. عزیمت تئودن از شاخ آواز به مقصد دره هارو. آراگورن نیز اندکی بعد راهی می شود.
۷ : فرودو را فارامیر به هنت آنون میبرد. آراگورن سر شب به دون هارو می رسد. را در پیش می گیرد؛ نیمه شب به جادههای مردگان.
۸ : آراگورن با دمیدن سپیده ارخ می رسد. فرودو هنت آنون را ترک می گوید.
۹ : رسیدن گندالف به میناس تیریت. فارامیر هنت آنون را ترک می گوید . عزیمت آراگورن از ارخ و ورود به کالمبل. فرودو هنگام گرگ و میش به جاده ی مورگول می رسد. آمدن تئودن به دون هارو. تاریکی اند کاندک از موردور به بیرون سرزیر می کند.
۱۰ : روز بی سپیده ی بسیج روهان. عزیمت روهیریم ها از دره ی هارو . فارامیر بیرون دروازه ی شهر با تلاش گندالف نجات می یابد. گذشتن آراگورن از رینگلو . سپاهی از مورانون کایر آندروس را به تصرف درمی آورد و وارد آنورین می شود. فرودو از چهارراه می گذرد، و عزیمت سپاه مورگول را م یبیند.
۱۱ : گولوم به دیدار شلوب میرود، اما با دیدن فرودو در خواب نزدیک است که پشیمان شود. دنه تور فارامیر را به ازگیلیات اعزام می کند. رسیدن آراگورن به لین هیر و ورود به له به نین. روهان شرقی از شمال مورد تهاجم قرار می یگرد. نخستین حمله به لورین.
۱۲ : گولوم، فرودو را به کنام شلوب راهنمایی میکند. عقب نشینی ف ارامیر به دژهای جاده ی میان آبگیر. تئودن در زیر مین ریمون اردو می زند . آراگورن دشمن را به طرف پلارگیر عقب می راند. انت ها متجاوزان به روهان را شکست می دهند.
۱۳ : دستیگری فرودو به دست اورکهای کیریت آنگول. دشمن په له نور را درمی نوردد . مجروح شدن فارامیر. رسیدن آراگورن به پلارگیر و غنیمت گرفتن ناوگان . تئودن در جنگل دروادان.
۱۴ : سام وایز، فرودو را در برج مییابد. به محاصره درآمدن میناس ت یریت. روهیریم ها به راهنمایی مردان وحشی به بیشه خاکستری می رسند.
۱۵ : در ساعات اولیه بامداد شاه جادوپیشه دروازهی شهر را درهم م یشکند. دنه تور خود را بر روی تل هیزم آتش می زند. نفیر شاخهای روهیریم ها با بانگ خروس شنیده می شود. نبرد په له نور . کشته شدن تئودن . آراگورن بیرق آرون را به اهتزاز درمی آورد. فرودو و سام می گریزند و در طول مورگای به سمت شمال می روند . نبرد در زیر درختان سیاه بیشه؛ تراندویل حمله نیروهای دول گولدور را دفع می کند. دومین یورش به لورین.
۱۶ : رایزنی فرماندهان. فرودو از فراز مورگای در بالای اردوگاه به کوه هلاکت می نگرد.
۱۷ : نبرد دیل. از پای درآمدن شاه براند و شاه داین پاآهنین . بسیاری از دورف ها و آدم ها در اره بور پناه می گیرند و محاصره می شوند. شاگرات شنل و زره نیم تنه و شمشیر فرودو را به باراد- دور می برد.
۱۸ : سپاه غرب از میناس تیریت عازم میشود. فرودو به دیدرس دهانه ی ایزن می رسد؛ اورک ها در جاده دورتانگ به اودون، به او می رسند.
۱۹ : سپاه به درهی مورگول میرسد. فرودو و ساموایز سفر خود را در طول جاده باراد-دور آغاز می کنند.
۲۲ : شب هولناک. فرودو و ساموای جاده را ترک م یگویند و به سوی کوه هلاکت در جنوب رهسپار می شوند. سومین حمله به لورین.
۲۳ : سپاه از ایتیلین بیرون میآید. آراگورن بزدلان را مرخص میکند. فرودو و سام وایز سلاح و تجهیزات خود را دور می اندازند.
۲۴ : فرودو و ساموایز مرحلهی آخر سفر خود را تا به پای کوه هلاکت ادامه م ی دهند . سپاه در برهوت مورانون اردو می زند.
۲۵ : سپاه غرب بر روی تپههای سرباره به محاصره د رمی آید . فرودو و سام وایز به سامات نئور می رسند. گولوم حلقه را به چنگ می آورد و در شکاف های هلاکت سقوط می کند. سقوط باراد- دور و نابودی سائورون. پس از سقوط باراد- دور و نابودی سائورون سایه از روی دل تمام کسانی که مخالف او بودند، برخاست و بیم و نومیدی بر دل خادمان و متحدان او مستولی گشت. لورین در آن هنگام سه بار از جانب دول گولدور مورد تهاجم قرار گرفت، اما علاوه بر شهامت مردم الف آن سرزمین قدرتی که در لورین اقامت داشت بزرگ تر از آن بود که کسی بتواند بر آن چیره شود، مگر آن که خود سائورون پا پیش م یگذاشت. اگر چه بیشه های واقع در مرزها ی آن سرزمین لطمات فراوان خورد، تهاجم دشمنان دفع شد؛ و هنگامی که سایه رخت بربست، کلبورن پیش آمد و سپاه لورین را با قایق های بسیار از آندوین گذراند. آنان دول گولدور را تصرف کردند، و گالادریل باروها را ویران و دخمه های آن را برهنه ساخت، و جنگل از پلیدی ها پاک شد. در شمال نیز جنگ و پلیدی بیداد م یکرد. قلمرو تراندویل مورد تهاجم واقع شد و نبردی طولانی در زیر درختان درگرفت و ویرانی های بسیار بر اثر حریق پدید آمد؛ اما دست آخر پیروزی نصیب تراندویل شد. و در روز سال نو الف ها، کلبورن و تراندویل در وسط جنگل با هم دیدار کردند ؛ و نام سیاه بیشه را بار دیگر ارین لاسگالن، بیشه ی برگ های سبز نام دادند. تراندویل ناحیه ی شمالی را تا به سرحد کوه هایی که در جنگل سربرآورده است، قلمرو خود کرد؛ و کلبورن بیشه جنوبی را در زیر ناروز در اختیار گرفت و آن را لورین شرقی نام دارد؛ اما جنگل گسترده میان این دو ناحیه به بورنینگها (اعقاب بئورن) و مردان جنگلی داده شد. اما پس از گذشتن گالادریل، بعد از گذشت چند سال کلبورن از قلمرو خود خسته شد و برای سکونت در نزد پسران الروند به ایملادریس رفت. الف های بیشه زار (سیلوان) در سبزبیشه بی مزاحمت باقی ماندند، اما در لورین متأسفانه فقط شمار معدودی از مردمان پیشین ساکن بودند و در کاراس گالادون دیگر خبری از روشنایی یا ترانه نبود. در همان زمان که لشکرهای بزرگ میناس تی ریت را در محاصره گرفته بود، سپاهی از متحدان سائورون که از دیرباز مرزهای قلمرو شاه براند را تهدید می کرد، از رود کارنن گذشت و سپاهیان براند را واداشت که به طرف دیل عقب نشینی کنند . وی در آنجا از کمک دور ف های اره بور برخوردار بود؛ و در کوهپایه نبردی عظیم درگرفت. جنگ سه روز به درازا کشید، ولی سرانجام شاه براند و شاه داین پاآهنین هر دو کشته شدند، و پیروزی نصیب شرقی ها شد . اما دشمنان نتوانستند دروازه را تصرف کنند، و بسیاری از دورف ها و نیز آدم ها در اره بور پناه گرفتند و محاصره را تاب آوردند. وقتی خبر پیروزی های بزرگ از جنوب رسید، سپاه شمالی سائورون خود را باخت؛ و محاصره شدگان قدم پیش گذاشتند و خصم را شکستند. و هزیم تشدگان به شرق گریختند و از آن پس دیگر مزاحمتی برای دیل فراهم نکردند. آنگاه سلطنت در دیل به بارد دوم پسر براند رسید و تورین سوم، یا تورین سن گخود، پسر داین در زیرکوه به جای پدر بر تخت نشست . آن دو سفیران خود را به مراسم تاجگذاری شاه ال هسار اعزام کردند؛ و قلمرو ایشان از آن پس تا زنده بودند، دوست گوندور باقی ماند؛ و آنان تحت الحمایه شاه غرب بودند.
:: بازدید از این مطلب : 330
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0